رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 26 روز سن داره

رایان نفس مامان و باباش

نیم سالگیت مبارک عشقم

به لطف خدای بزرگ و مهربون پسر گلم 6 ماهه شد.رایان جونم 6 ماهه شدی همه کس من و بابات.تو این 6 ماه با نفست نفس کشیدیم با خنده ات خندیدیم و با گریه ات اشک ریختیم 6 ماه از اومدنت گذشته و حالا دیگه تو  شدی همه چیز ما تو این دنیا، حالا دیگه زندگی رو یه جورجدید می بینیم و نفسمون بسته به نفس تو شده عشقم .ایشالله که سالیان  سال صحیح وسالم باشی و همیشه بخندی. واکسن 6 ماهگیت رو هم زدیم و خوشبختانه اینبار هم اذیت نشدی وگریه هم نکردی.الان دیگه غذای کمکی رو هم کامل دارم بهت میدم و می خوری .امروز هم اولین بار سوپ بهت دادم خیلی خوشت اومد .کار جدیدتم اینه که کمی کوچولو میشینی ولی زودی میوفتی به پهلو . ...
15 مهر 1392

اولین سرما خوردگی

عشقم سرما خورده وای وای وای.گل پسری موقع برگشتن تو هواپیما خیلی بیقراری میکردی و همش گریه میکردی فکر کنم شروع سرما خوردگیت بود.1 روز بعد از اینکه رسیدیم همش عطسه میکردی الانم آبریزش داری و سرفه می کنی صداتم کمی عوض شده ولی خدا رو شکر تب نداری.فردا وقت دکتر داری .البته امروز کمی بهتر شدی ایشاللا که تا فردا خوب خوب میشی.قربونت برم من الهی که هیچ وقت مریض نشی و همیشه سالم باشی و بخندی واسمون ...
11 مهر 1392

اولین مسافرت رایان کوچولو

رایان گلم می خوام از اولین مسافرتی که رفتی بنویسم.من و تو وبابا بعد از 3 سال رفتیم ایران سفر طولانی بود واست ما همش نگران بودیم مریض بشی واسه همین همه توصیه های پزشکی رو از دکترت گرفتیمو راهی شدیم . برات درخواست بسینت کرده بودیم که راحت بخوابی تو راه .خوشبختانه اصلا" اذیت نشدی و به خیر و خوشی رسیدیم.همه از اومدنمون خوشحال بودن مخصوصا" از دیدن تو .اول رفتیم کرج خونه مامان خودم .2-3 روز اول اونجا بودیم وتو حسابی دل مامان بزرگ و بابا بزرگ و دایی رو  بردی کلی می خندیدی و بازی می کردی.بعدش رفتیم خونه مامان بابات این یکی مامان بزرگتم کلی ذوق کرد از دیدنت.راستی خاله بابا هم که از امریکا اومده بود اونحا بود و...
10 مهر 1392
1